خاطراتي ز شيطنتاي اميرسام
چند وقت پيش رفتيم دكتر پوست بابايي نبود .....پدر مامان در اومد انقدر ورجه وورجه كرد اميرسام....هنوز نرفته تو ذرت ميخوام نيم ساعت طول كشيده اونو خورده........تو مطبم كه همه از سرو صداي اين پسر بامزه مرده بودن ازخنده من فقط ميدويدم دنبالش..يه خانمي اومده ميگه ميدونم خيلي شيطونه ولي هركي هرچي نداره ميگه اون خوبه .......گفت چيه خانم پس مثل بچه من خوبه از اول تا اخر بغلم نشسته ميترسه بياد پايين بازي كنه......اصلا كسي صداشو نميشنوه........ اميرسام تو نيم سعتي كه اونجا بوديم سه بار بلند داددزد مامان پي پي دارا......خلاصه دوبار رفيتيم دفعه سوم گفتم حتما بازيش گرفته ديدم نه داره دستش به شلوارش بازي ميكنه ترسيدم ت...
نویسنده :
نگار
14:04