اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

خاطراتي ز شيطنتاي اميرسام

چند وقت پيش رفتيم دكتر پوست بابايي نبود .....پدر مامان در اومد انقدر ورجه وورجه كرد اميرسام....هنوز نرفته تو ذرت ميخوام نيم ساعت طول كشيده اونو خورده........تو مطبم كه همه از سرو صداي اين پسر بامزه مرده بودن ازخنده من فقط ميدويدم دنبالش..يه خانمي اومده ميگه ميدونم خيلي شيطونه ولي هركي هرچي نداره ميگه اون خوبه .......گفت چيه خانم پس مثل بچه من خوبه از اول تا اخر بغلم نشسته ميترسه بياد پايين بازي كنه......اصلا كسي صداشو نميشنوه........ اميرسام تو نيم سعتي كه اونجا بوديم  سه بار بلند داددزد مامان پي پي دارا......خلاصه دوبار رفيتيم دفعه سوم گفتم حتما بازيش گرفته ديدم نه داره دستش به شلوارش بازي ميكنه ترسيدم ت...
29 خرداد 1392

سوژه هاي خرداد 92

اميرسام و بازم نقاشي اميرسام و خونه خاله ندا جون ....بازي با تلفن و حرف زدن با مانيا دختر خاله نداجونم ميوه خوردن پسر گلم.....خدا رو شكر هرچقدر بد غذايي ولي عاشق ميو ه خوردن....اين اخلاقش به باباجونش رفته...تازه عاشق خوردن به وقل خودش ايلاس اينم كاردستي روز پدر اميرسام و مهدشون كه چون اهنربا داشت زدم در يخچال...قربون دستاي كوچولوت بشم من الهي اينم طبق روال قديما اب بازي ..حالا در هر زمان و مكان و موقعيتي ...مهم نيست فقط آب بازي اينجاهم كه تب داشتي و مامان موند پيشش ولي مجبور بودم به هر سازش برقصم اينم ماشين بازي .....واقعا ماشين از بچگي تو خون پسراس......اميرسام كه تا چند تا ماشين بغلش نباش...
29 خرداد 1392

سوژه هاي ارديبهشت 92

اميرسام برعكس قبل خيلي عاشق نقاشي و رنگ آميزي شده ....ولش كني دوست داره بشينه نقاشي كنه..........حتي رو ماشيناشم ميشينه رنگ ميكنه اميرسام و عشق هميشگيش مانيا جون دختر خالش بستني خوردن البته فقط نونش ........دقت كنيد بستني رو از ته ميخوره خريد چادر واسه اميرسام البته فقط وقتي كسي مياد وگرنه از جلوشم رد نميشه بالاخره پسر منم از حيوانات خوشش اومده بدون شرح اميرسام سر كيف ماماني و دنبال كيف پول .........هر چي پول ببينه ميندازه تو صندوق صدقه اينم يه جور تلويزيون ديدن جلوي خانه مامان فريده جون ....شلوارك........سويشرت....چكمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودش پوشيده بود مامان فداي تو بشه الهيييي...
5 خرداد 1392

9 ارديبهشت و رفتن به شيراز واسه اولين بار

خيلي خوش گذشت خيلي خوب بود ......هوا عالي بود......خيلي از شهر شيراز و مردمش خوشم اومد.......دوست دارم هر سال تو اردبيهشت بريم شيراز........خدا رو شكر اميرسامم خيلي پسر خوبي بود و با وجود دوري مسافت اصلا اذيت نكرد .........فقط طبق معمول غذا خوردنش شده بوديه مشكل بزرگ واسه مامان و بابايي فقط گريه هاش واسه اينه كه ازم عكس نگيرين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
1 خرداد 1392
1